لب تو
در قیر شب
  • نویسنده : حسین پایتوران:: 85/8/1:: 1:18 صبح
  • دیرگاهی است که در این تنهایی رنگ خاموشی در طرح لب است
    بانگی از دور مرا می‌خواند لیک پاهایم در قیر شب است
    رخنه‌ای نیست در این تاریکی در و دیوار به هم پیوسته
    سایه‌ای لغزد اگر روی زمین نقش وهمی است ز بندی رسته
    نفس آدم‌ها سر بسر افسرده است
    روزگاری است در این گوشه پژمرده هوا هر نشاطی مرده است
    دست جادویی شب در به روی من و غم می‌بندد
    می‌کنم هر چه تلاش، او به من می خندد
    نقش‌هایی که کشیدم در روز، شب ز راه آمد و با دود اندود
    طرح‌هایی که فکندم در شب، روز پیدا شد و با پنبه زدود
    دیرگاهی است که چون من همه را رنگ خاموشی در طرح لب است
    جنبشی نیست در این خاموشی دست‌ها پاها در قیر شب است


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 4650
    بازدید امروز : 0
    بازدید دیروز : 0
    ............. بایگانی.............
    پاییز 1385

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    لب تو
    حسین پایتوران

    .......... لوگوی خودم ........
    لب تو
    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........