لب تو
مرز گمشده
  • نویسنده : حسین پایتوران:: 85/7/26:: 3:30 صبح
  • ریشه روشنی پوسید و فرو ریخت و صدا در جاده بی طرح فضا می رفت
    از مرزی گذشته بود در پی مرز گمشده می گشت
    کوهی سنگین نگاهش را برید صدا از خود تهی شد
    و به دامن کوه آویخت:پناهم بده، تنها مرز آشنا! پناهم بده
    و کوه از خوابی سنگین پر بود خوابش طرحی رها شده داشت
    صدا زمزمه بیگانگی را بویید برگشت
    فضا را از خود گذر داد و در کرانه نادیدنی شب بر زمین افتاد
    کوه از خواب سنگین پر بود دیری گذشت
    :خوابش بخار شد طنین گمشده ای به رگ هایش وزید
    پناهم بده، تنها مرز آشنا! پناهم بده
    سوزش تلخی به تار و پودش ریخت خواب خطا کارش را نفرین فرستاد
    و نگاهش را روانه کرد.انتظاری نوسان داشت
    نگاهی در راه مانده بود و صدایی در تنهایی می گریست


    نظرات شما (بدون)
    ---------------------------------------------------
    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    ---------------------------------------------------
     RSS 
    خانه
    ایمیل
    شناسنامه
    مدیریت وبلاگ
    کل بازدید : 4692
    بازدید امروز : 11
    بازدید دیروز : 0
    ............. بایگانی.............
    پاییز 1385

    ..........حضور و غیاب ..........
    یــــاهـو
    ........... درباره خودم ..........
    لب تو
    حسین پایتوران

    .......... لوگوی خودم ........
    لب تو
    ............. اشتراک.............
     
    ............ طراح قالب...........