به پیش روی من تا چشم یاری می کند دریاست
چراغ ساحل آسودگی ها در افق پیداست
در این ساحل که من افتاده ام خاموش
غمم دریا دلم تنهاست وجودم بسته در زنجیر خونین تعلق هاست
خروش موج با من می کند نجوا که هرکس دل به دریا زد رهائی یافت
که هرکس دل به دریا زد رهائی یافت
مرا آن دل که به دریا زنم نیست
زپا این بند خونین برکنم نیست
امید انکه جان خسته ام را به ان نادیده ساحل افکنم نیست
مشیری